۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

در سراب ِ پندار


*در سراب ِ پندار
*
* گر می توان
**** با قلم بُهتان
* رشته ء حمایت را
* **در مَحاق اتهام
* **گسست
*
* و عبور خواهش را
* **در گذار اجابت
* بست
*
* و چشمه ء سیراب را
* **در عطش لبها
* خشکاند
*
* و ندای هوشیاری را
* از پژواک ِ طاق
* **تا اعماق ِ بیهوشی
* کشاند
***
* و پری غمگین و اندوهبار
*از تیرگی را
* **در بطن ِ هیجان
* از جشن روشنایی
* نشاند
*
* و
* شاید بتوان
* *چشم و دلی را
** بست
**
* و
* با پُتک اندیشه
* *گام تفکّری را
*خَست
*
* امّا
* چگونه می توان
** **سیمای حقیقت
** در چشم انداز ِ بودن را
*** در سراب پندار
* *از نبودن
* شُست ،
* با تبهکاری ِ دست

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

پیله ء عقل

*

پیله ء عقل

*

در سرای روابط ِ ویترینی

ودر محتاجکده ء

مهر و یکرنگی

رفاقت با زبانبازی

یکدلی با ریاکاری

مدام

چشم ِ تری دارند

*

که محتسب

در خود بینی

مفهوم صداقت را

چنان ،

برلوح واژه ها حک کرده ست

که در دنیای صافی ها

ذی قیمت،

درعمق خاک ِ کراهت

مدفون ست

و بی مقدار

در نُطع ِ خودستایی ها

*تکاپوی برتری دارد

*

چنانکه

"خَسُ و خاشاک"

از سَبُک وزنی

در موج آب می غلتد

و دُردانه

با اوج ارزشها

به پای آب می خوابد

*

واینک

برآن چشمی

که دید ِ سَرسَری دارد

وهر

رویکرد قابل را

پرداخت وابسته می داند

و مَطلَع ِ منوّر را

که بر آیینه ء خِرَد می تابد

در " پیله ء " عقل می سنجد

اندیشه باید کرد.

چرا ؟

چشم عقل ، گهگاه

در ننوی خیال می خوابد

و

در محراب ِ صافی ها

اصحاب پاکی ها

به تقدیس ِ دل

معتکف گشته اند

و

هموندان ِ طمعکاری

در کمین گاه ِ تغافل

ره بربسته اند

*

و شاید

در معبر ِ ارزشها

اگر

گردونه ء لیاقتها

در تقاطع انحراف افتاد

همزاد طمعکاری

بیدار خواهد ماند

تا

تخم ِ شرافت را

در مزرعه ء

بی هویّتی پاشد

و

ذات ِ انسانی

در جواره ِ بدنامی

در کوی ناکامی

فرو افـتد

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

آویخته بر فریاد


* آویخته بر فریاد

*می گفت :

*شبی سالک ِ رهنورد

**از اندیشه ء آزاد،

****در پیچ و خم نایی،

*آویخته بر فریا د.

*

*اگر امروز،

***در نَفس تاریکی ست،

*یخ تاریکی را بشکن.

*

*تنفّس ِ دریایی

*به روزنه اهداء کن.

*

*عرصه ء زیرکی پرواز را

*به چشم انداز ِ مرغ حقّ

*بسپار.

*

*مگو هیچگاه؛

*اگر امروز برفت

****نباشدش فردایی .

*

*زیرا،

**فردا پر از

*لحظه – لحظه از شیرینی ست.

*

*دورنماها پر از

***یکرنگی ست.

*

*گر عطر دلاویز

****از مدارا طلبی،

**گُل مدارا را

****در باغچه ء شنود،

*از دلآزار بِکار.

*

*تارو پود ِ عنکبوتی را

***از دریچه ء َفلَق بردار.

*

*رنگین کمان غرور را

**درچشم ِخاطره

**از افق به یادگار بگذار.

*

*گلدان همنوایی را

**که آویخته ست

****برستون ِِ اراده ها،

*عطر پایندگی خواهد داد.

*

*ابر نومیدی

*از دلها را

**با تولّا از مَدَد

**در حاشیه ء محک نما

*" آزاد".

*

*تا با سرود ِ بودن

**دست در دستت گذارد

*" خورشید " .

*

*آنگاه

*مالامال از گرمایی ،

***پنجره ء نتیجه را

**بُگشای.

*

*تا

*تماشایی شود

**تولّد ِ بودن تو،

**از باور ِ

*" فردایی" .


۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

بی تقّلا

*بی تقّلا

*در سرای ناتوانی ِعمل ، دست ِ محنت* پینه بست

*آه ِ تضعیف رعد* تاوان گشت ، بر فرصت نشست

*

*چشم ِ *لحظه* در*فراغ *خواستن* بیدار* گشت

*آبرو فریاد* بر آورد ،* پشت*بی مهری* شکست

*

*بینوا راه ِ فراز دستی گرفت،*وانگهی* در کار شد

*رشتهء* بیدستی امروز را در وصل ِ فرداها گسست

*

*جشن ِ گریه *راست* شد ، بر* شادمانی* طعنه زد

*بر سِرشک ست* تندرستی نِی به* خنده برده دست

*

*درجوابش رفت *خنده ، این* حدیث خودزنی* ست

*کی* بدیدی عاقلی* جان* و دلش* بر گریه* بست

*

*شهر دل خلوتگه*مهراست*، یقین* بی عشق مُرد

*زنده گشت باعشق،ولی بی عشق وُرا تنهایی خست

*

*روزگار هیچگاه* به* خاموشی* فراز دستی نیافت

*آنکه* در خوابِ کسان کوشد ، نگویند* ناز ِ شست

*

*بوی غم آنگه فراهم شد که بر کوی رهایی ها نرفت

*بی تقلّا ، در بلا* افتاد *کسی ، زان هیچگاه* نرست.