با ديده ء هراس
با گويشي لرزان
كه جايگاه را مي پاييد
چنين مي گفت :
در دومين هفته از سفرم
آن هنگام كه آتشي از اراده ء غيرت
يكجا سوخت ، روشنايي بي منطق را
***** در شبي عريان .
گزمه هاي سرخپوش
سرمست از تخريب خويشتن ها
و تنبيه خوشدلي هاي آزادان
مي شكستند استخوان اراده را .
******
ناگه ، با خوف، پنجره ء شاهد جهنم را
در پهنه ء فضاي آلوده كلون كردم
و
خسته و وامانده ، پريدم
***در بستر ترسناك
سرمست از تخريب خويشتن ها
و تنبيه خوشدلي هاي آزادان
مي شكستند استخوان اراده را .
******
ناگه ، با خوف، پنجره ء شاهد جهنم را
در پهنه ء فضاي آلوده كلون كردم
و
خسته و وامانده ، پريدم
***در بستر ترسناك
برآمده از غرّش توپهاي ميدان.
صبح كه ديده هاي كشيك
با لرزشي نهيب آسا
برخاستند از تيمچه ء خواب
با نگاهي ترسان – سايه روشن وار
برنشستند ، متحيّر زير سايه ء جنگل پلك
***واعجب ديدند بر در وديوار.
آفتاب ، خاموش در پايانه ء غرب
هوا زخمي با بوي زورگويي
آسمان ِ پايه بشكسته
***** با ابرهاي گريان.
سينه ريز ِ ستاره ها
در وراي بوريا ي ابرها پنهان.
دلخوشي هاي روز بگذشته
با دست و پاي بسته
****در زنجير طغيان.
خوشبخت ِ نيمه حال ، اسير در چنگال.
ديوار زندگي تخريب از منم خدايان.
گلخند و خنده ها در صندوق اسارت
**قفل بسته با دستهاي حرمان.
دلهاي دلربا در درهّ ء يخ
با سنگ دلسردي
عشق را در پلّه هاي شيدايي
رَ ه مي بستند
**** به درگاه ِ خوبان.
عروسكهاي مهرباني
**** به درگاه ِ خوبان.
عروسكهاي مهرباني
فرياد رها مي افشاندند
در دامن ِ عجوزه يي فتّان .
دست ِ آرزو – تخت تهيدستي
وشكست مي ساخت
با
*** سفارش نيزه بر دستان.
احتياج از خواب نياز برمي خاست
با
*** سفارش نيزه بر دستان.
احتياج از خواب نياز برمي خاست
دست خواستن شكسته وبال در گردن
مي ناليد
****در حيطه ء بي دردان.
رنگ بوي ميدان با مشامم بيگانه
و در صحنه ء توبيخ
به امر خدايگان " خاقان " .
زعيم عزّت با رهبرعقل
دست در گردن ، نشسته در تخت بُهت
***به رأي و قضاوت شيطان.
مي ناليد
****در حيطه ء بي دردان.
رنگ بوي ميدان با مشامم بيگانه
و در صحنه ء توبيخ
به امر خدايگان " خاقان " .
زعيم عزّت با رهبرعقل
دست در گردن ، نشسته در تخت بُهت
***به رأي و قضاوت شيطان.
درفضاي دود بسته ء ميدان
پنجه هاي خسته ء دانش پژوهان
بر تن لوله هاي تانك ِ ميهن كُش
با خون افتخار، پرده ء خاطره مي بستند
و
بر مجسمه ء " الهه ء آزادي " پرده برداشتند.
با تزيين گلبرگهاي پَرپَرشده ،
به امر تماميّت خواهان
با سرب هاي خشك مغزان.
در تلأ لو ي روشنايي ِ رنگ برگشته و الوان
در ميدان عصباني " تيان آن مِن " خونين;
كبوتران زخمي – جوجه ها مي مردند بي آشيان .
گلبرگ هاي عاطفه مچاله مي گشتند
در مسير تند باد قدرتمندان
چشمه ء زمزم ساي اميد
در ذهن حسرت هاي بي ناي
****در دوردستها جوشان.
فضاي تعامل نابرابر، قضا حيران.
توان ِ عطشناك ِ ازدحام ، پُر غصّه
***** دست سيراب مي شكست
در موج ِ سراب.
فريادي هوشيار، جمع ميكرد
ناله هاي خفته را
در سنگفرش نقش بسته در خوناب.
ديده هاي پنجره ء بيگانه
لحظه هاي سفرم را
در اتاق بيداري
***روي لايه ء خاطره ها مي انباشت.
طنين ِ امر و نهي مَصدري بي رحم
عقده هاي زورمندي ( كُمُون ) بهمراه داشت
وبي وقفه ، بذر جهنم را
با سُرب ِ آتشين، بر تن ِ آدميان مي كاشت.
تنفّس در حيطه ئ ميدان، نفسها را
كبوتران زخمي – جوجه ها مي مردند بي آشيان .
گلبرگ هاي عاطفه مچاله مي گشتند
در مسير تند باد قدرتمندان
چشمه ء زمزم ساي اميد
در ذهن حسرت هاي بي ناي
****در دوردستها جوشان.
فضاي تعامل نابرابر، قضا حيران.
توان ِ عطشناك ِ ازدحام ، پُر غصّه
***** دست سيراب مي شكست
در موج ِ سراب.
فريادي هوشيار، جمع ميكرد
ناله هاي خفته را
در سنگفرش نقش بسته در خوناب.
ديده هاي پنجره ء بيگانه
لحظه هاي سفرم را
در اتاق بيداري
***روي لايه ء خاطره ها مي انباشت.
طنين ِ امر و نهي مَصدري بي رحم
عقده هاي زورمندي ( كُمُون ) بهمراه داشت
وبي وقفه ، بذر جهنم را
با سُرب ِ آتشين، بر تن ِ آدميان مي كاشت.
تنفّس در حيطه ئ ميدان، نفسها را
به اسارت هُل مي داد
*****و رگه هاي سرخرنگ خون
آرم ( كُمو ن ) را هرچه رنگين تر
در مسير باد قدرت مي افراشت .
*****و رگه هاي سرخرنگ خون
آرم ( كُمو ن ) را هرچه رنگين تر
در مسير باد قدرت مي افراشت .
بوي عَفَن ِ وحشت را
درون اتاقم مي ريخت
و
****جاي خالي تفكّر
بهرِ ِ من نگذاشت.
اولين واكنشم
گريز از جهنّم ِ آنجا بود.