پيرمرده جهان ديده ء خوش سخني
قوز كرده , نشسته بر چهار پايه ء رنگين
چسبيده با دو دست , به ني قليان
با طنين قلقل آب تنباكو ,
دود غليظ نامطبوع,
در فضاي دم گرفته ء ساحل
در دكّه حقير "عمو كاظم"
به مشام خسته ء مان انبار مي شد.
زير لب , آهسته - نامحسوس ,
زير چشمي با نگاهي خسته و گذرا
به همهء نشستگان در جمع
دُرّ خاطره را
در ريسمان سخن چنين مي سفت :
آه ! يادش بخير; چه روزگاري بود
فصل ما- فصل تجاهل
فصل انحصار دلها بود
در رسيدن به نقطعه ء ايده
چشم انديشه حسود زا بود.
******از سرور لحظه ها
******دل خسته بوديم
******از بروز تشنگي ها
******در كوير ناتواني
******به حضور, دريا مي جستيم.
در گريز از ابري خروشان
در شب بيهوده گي ها
ديده هاي خسته را
با ستاره يي پُر نور
و با غلتيدن ِ شهابي سرگردان
جاي جاي آسمان را
وصله مي كرديم.
******تشنگي هاي تفنّن
******با آرامشي اخمو ,
******شَرَنگ وسوسه را
******در جام هوس ها
******مالامال مي ديد
******دروازه دل از ركن خنده ها
******رمز عبور مي خواست.
آسمان حيا از شِكوه هاي تهي
گريه ء ندامت فردا را , مي آراست
در هميان حراج
بهر ِ خواب زده يي
با نفير ِ پشيماني
در متن دلمردگي ها انبار مي كرد.
******زمان از نشاط مضاعف
******به بيراهه اندوه هجوم مي برد
******تا رنج جهالت را
******در روزگار تَغافل
******بر پيكره ء يادمان حماقت
******داغ نابخردي را
******به نا آمدگان ِ متعجّب هديه كند.
آوخ ! ; شرمگين بود پوچي عزم
كه با رخنه در دقايق ِ فردايي ,
چشم فرصت دلخواه را
با تجاهل كور مي كرد.
******آدميان در فضاي بيگانه
******با عقده هاي دارندگي
******حيطه ء برازندگي را
******با شادي گزنده يي , ويران مي كردند.
و در تسلُسل هجمه ء خود محوريها
طريقت انسانيت مسدود مي گشت
و در دنياي سنگين پوزش ها
خويشتن را,در پرده ء چشم انداز
با تصوير حقارت, دزدانه تماشا مي كرد.
******و آنسان واژه ء حقيقت را
******در كوير لجاجت به معنا مي جست
******تا
******فصل اعتدال را
******در برهوت دو رنگيها
******از دايره ء صوري تجدّد
******به خطّ ِ مُنير ِ مستقيم بازدارد,
******************* بي بازگشت.
و هنوز در افق ترديد
در پي فصل ايده آل
در دايره ء " هراس " مي چرخد
تا پرده ء شب ِ بيهوده گي ها پاره گردد.
۱۳۸۷ تیر ۲۳, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۸ نظر:
سلام ارجمند
با درود به شما.
بسيار مستفيذ گشتم از اين خانه و فضا
wsalam ostad
kam peyda hastid?.
eradatmand :
laleh nasiri
درود بر استاد رحیمی
خانه ی نو مبارک
.....
آدميان در فضاي بيگانه
با عقده هاي دارندگي
حيطه ء برازندگي را
با شادي گزنده يي , ويران مي كردند
...
شما با این شعر زیبا مرا به ساحل و دکه ی عمو کاظم ، پای سخن پیرمرد بردید
با سپاس
پروانه اسماعیل زاده
درود بر رحيمي گرامي
مرا ياراي برخاستن از كلبه ء پير مرد دكّه حقير نيست......
درود بر تو
در این شعر ٬ راوی در آغاز فضای دکه کنار ساحل را بسیار توانا نقاشی می کند و آدمی را با خود می برد تا سرگذشت زمانه را برایش باز گو کند .. . چه بودیم و چه آرزو ها داشتیم و به کجا رسیدیم و هنوز در افق تردید به امید آنیم که «...پرده ی شب بیهودگی ها پاره گردد. »
به نظر من اگر مصرع « به مشام خسته مان انبار می شد » حذف شود نقاشی فضای خیال انگیز دکه کنار ساحل تداوم خواهد داشت. به عبارت دیگر حضور « ما » کنار می رود و صحنه آماده می شود برای « همه نشستگان در جمع »
سلام آقاي رحيمي
حالتان كه خوب است ؟!
اين شعر را بيش از كارهاي ديگرتان پسنديدم.اي كاش به شكل ديگري شعر را تمام مي كرديد.مي توانست بهتر تمام شود و با نتيجه گيري و ارزيابي مناسب تر.
اما همينش هم زيبا بود و پخته.
موفق باشيد
با سلام و عرض ارادت
شعر زیبا و هنرمندانه تونو خوندم و لذت بردم همیشه قلمتون توانا و سر شار از اشعار هنرمندانه باشه
با شعر ی از خودم (نزدیک سحر )
و معرفی مجموعه : دل کبودی های پاییزی (سروده جناب بذر افشان )
به روزم
به روز شدین مطلع بفرمایین
با سپاس
ارسال یک نظر