۱۳۸۷ تیر ۲۳, یکشنبه

شب بيوده گي ها

پيرمرده جهان ديده ء خوش سخني
قوز كرده , نشسته بر چهار پايه ء رنگين
چسبيده با دو دست , به ني قليان
با طنين قلقل آب تنباكو ,

دود غليظ نامطبوع,
در فضاي دم گرفته ء ساحل
در دكّه حقير "عمو كاظم"
به مشام خسته ء مان انبار مي شد.
زير لب , آهسته - نامحسوس ,
زير چشمي با نگاهي خسته و گذرا
به همهء نشستگان در جمع
دُرّ خاطره را
در ريسمان سخن چنين مي سفت :


آه ! يادش بخير; چه روزگاري بود
فصل ما- فصل تجاهل
فصل انحصار دلها بود
در رسيدن به نقطعه ء ايده
چشم انديشه حسود زا بود.

******از سرور لحظه ها
******دل خسته بوديم
******از بروز تشنگي ها
******در كوير ناتواني
******به حضور, دريا مي جستيم.

در گريز از ابري خروشان
در شب بيهوده گي ها
ديده هاي خسته را
با ستاره يي پُر نور
و با غلتيدن ِ شهابي سرگردان
جاي جاي آسمان را
وصله مي كرديم.

******تشنگي هاي تفنّن
******با آرامشي اخمو ,
******شَرَنگ وسوسه را
******در جام هوس ها
******مالامال مي ديد
******دروازه دل از ركن خنده ها
******رمز عبور مي خواست.

آسمان حيا از شِكوه هاي تهي
گريه ء ندامت فردا را , مي آراست
در هميان حراج
بهر ِ خواب زده يي
با نفير ِ پشيماني
در متن دلمردگي ها انبار مي كرد.

******زمان از نشاط مضاعف
******به بيراهه اندوه هجوم مي برد
******تا رنج جهالت را
******در روزگار تَغافل
******بر پيكره ء يادمان حماقت
******داغ نابخردي را
******به نا آمدگان ِ متعجّب هديه كند.

آوخ ! ; شرمگين بود پوچي عزم
كه با رخنه در دقايق ِ فردايي ,
چشم فرصت دلخواه را
با تجاهل كور مي كرد.

******آدميان در فضاي بيگانه
******با عقده هاي دارندگي
******حيطه ء برازندگي را
******با شادي گزنده يي , ويران مي كردند.

و در تسلُسل هجمه ء خود محوريها
طريقت انسانيت مسدود مي گشت
و در دنياي سنگين پوزش ها
خويشتن را,در پرده ء چشم انداز
با تصوير حقارت, دزدانه تماشا مي كرد.

******و آنسان واژه ء حقيقت را
******در كوير لجاجت به معنا مي جست
******تا
******فصل اعتدال را
******در برهوت دو رنگيها
******از دايره ء صوري تجدّد
******به خطّ ِ مُنير ِ مستقيم بازدارد,
******************* بي بازگشت.
و هنوز در افق ترديد
در پي فصل ايده آل
در دايره ء " هراس " مي چرخد
تا پرده ء شب ِ بيهوده گي ها پاره گردد.


۸ نظر:

ناشناس گفت...

سلام ارجمند
با درود به شما.
بسيار مستفيذ گشتم از اين خانه و فضا

ناشناس گفت...

wsalam ostad
kam peyda hastid?.

eradatmand :

laleh nasiri

پــروانه گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پــروانه گفت...

درود بر استاد رحیمی

خانه ی نو مبارک

.....
آدميان در فضاي بيگانه
با عقده هاي دارندگي
حيطه ء برازندگي را
با شادي گزنده يي , ويران مي كردند
...
شما با این شعر زیبا مرا به ساحل و دکه ی عمو کاظم ، پای سخن پیرمرد بردید

با سپاس
پروانه اسماعیل زاده

ناشناس گفت...

درود بر رحيمي گرامي
مرا ياراي برخاستن از كلبه ء پير مرد دكّه حقير نيست......

درود بر تو

ناشناس گفت...


در این شعر ٬ راوی در آغاز فضای دکه کنار ساحل را بسیار توانا نقاشی می کند و آدمی را با خود می برد تا سرگذشت زمانه را برایش باز گو کند .. . چه بودیم و چه آرزو ها داشتیم و به کجا رسیدیم و هنوز در افق تردید به امید آنیم که «...پرده ی شب بیهودگی ها پاره گردد. »

به نظر من اگر مصرع « به مشام خسته مان انبار می شد » حذف شود نقاشی فضای خیال انگیز دکه کنار ساحل تداوم خواهد داشت. به عبارت دیگر حضور « ما » کنار می رود و صحنه آماده می شود برای « همه نشستگان در جمع »

ناشناس گفت...

سلام آقاي رحيمي
حالتان كه خوب است ؟!

اين شعر را بيش از كارهاي ديگرتان پسنديدم.اي كاش به شكل ديگري شعر را تمام مي كرديد.مي توانست بهتر تمام شود و با نتيجه گيري و ارزيابي مناسب تر.
اما همينش هم زيبا بود و پخته.

موفق باشيد

ناشناس گفت...

با سلام و عرض ارادت
شعر زیبا و هنرمندانه تونو خوندم و لذت بردم همیشه قلمتون توانا و سر شار از اشعار هنرمندانه باشه
با شعر ی از خودم (نزدیک سحر )
و معرفی مجموعه : دل کبودی های پاییزی (سروده جناب بذر افشان )
به روزم
به روز شدین مطلع بفرمایین
با سپاس