۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

مرغ حقّ

مرغ حقّ
*
در فضای خاطره
در بستر عمر گریخته از نامرادی ها
از روزگاران بگذشته
چنین مانده در خاطره و یادم :

*
کودک اوقات تُرشروی ست
***دژخیم ِ یاس هویدا شده
خانه ء اندیشه را
***بسته است.


دورنمای تعامل ناپیداست

هموندان امید
***در محبس نومیدی در بندند
فریاد تحّرک بیمارست
و
مدعی ست که فعّال ست.


گروه استمداد سرخورده
***به هرزه گرد های شبانه پیوسته اند
رهگذر سپیده که رسته از تاریکی
**با محتشم سحر
دشمنی دارد.


مرغ حقّ پر شکسته در دعاست
***سعی در پرواز دوباره را دارد
و
مرحم و یاری در راه نیست.


آسمان دل
***غمین و افسرده است
بهر ِ ایستایی روشنایی ها
***خون دل می بارد.



سنگفرش گذر نای خونین است
***گلبوته ء خنده ها پژمرده است
و
باران عشق می خواهد.


ابر ِ سستی فضای خواستن را
پُر کرده است
***
هوای زندگی توفانی ست
یَلّان همّت خانه نشین
در انتظار صبح امیدند.


عنقای غیرت
در قلّه ء بیداری
آشیان کرده
عزم بازگشت دارد.


عطر مطبوع زندگی
به مشام می آید
****باغ دلها دوباره سبز می شوند
نوگل باغچه ها
از خواب پژمرده گی بیدارند .


آواز هاتفی در راه است
از پژواک ِ برپا - بیدار باش
هنگامه یی برپا می شود.


دژخیم یاس
در پیله ء قدرت زندانی ست
****کوتوال نومیدی در دژ خودخواهی
عزم گریز دارد.


ابر سستی به سرزمین دگری
قصد سفر دارد.
گروه استمداد برگشته ست
رگبار عشق
همه جا می بارد.


مرغ حقّ پر می گشاید
***یاهو گویان
کودک اوقات را
****با شاخه گل پیروزی
به عنقای غیرت می سپارد.
و


آواز حقّ حقّش
هنوز گوش جان را می نوازد.