۱۳۸۸ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

اسیر مهتاب


*اسیر مهتاب
*
*گفت آنگاه شنیدم که می آیی
*قند شیفتگی در دلم
**** ذره ذره ، آب می شود
*
* هنگامهء تهی از رونق روشنایی ها
*بی تو
*درمسند ِ تفاهم نشسته
*********اسیر مهتاب می شود.
*
*امید پرپر شده
* در خطای دیده های تو
* ***از بهانه های بچّه دلی ،
* *******مایه ء اضطراب می شود
*
*کنون که نآمدی
****عنکبوت تنهایی
***تنیده بر طاق اشتیاق
*******تا یادت نمود ِ سراب می شود
*
*باز آی !
*دیده های خسته ، همنشین ِ
*** میعادند
* ز بس که
* چشم ِ دل ، خشکیده
*******چو مرداب میشود
*
*آرزو در اتاق اندیشه
* **گذر کرد و نوشت ؛
****عنقریب، گاه ِ میعاد
****برسرت خراب می شود
*
*دل، بی شکیب
* در بطن ِ روزهای بیقرار
* ره بسته بر تپش های دروغین
******که پُر شتاب می شود
*
*هیجان منتظر
*درپیچ و خم ِ حسرت دیدار
***می شکند حرمت وعده را
* ****شاید که باب می شود
*
* دل مکّدر
*** در آیینه ء چشم انداز
*بیصبرانه، سرمست
* از تصویر ِ یکرنگی ِ ناب می شود
*
*اندیشه ء انتظار
*در سوگ ِ ناباوری ست ، بی تو
*در بستر روزشماری ِ دیدار
* ********بی تاب می شود
*
* گفت ؛ تازیانه ء کین رسیده مرا
* **ز تنهایی که می بینی
* زان سینه پر درد و دو دیده
****** پُر ز خوناب می شود
*
* ز ناماندگی دوستی
* دست ِ تعُهد شکسته
* **که مپرس
* ******ز آغاز
* دروغین تلطّفی به گاه ِ نیاز
*تنهایی بی جواب می شود
*
*درطریقت پایبندی
* *****از تعّهد ِ یاری ها
* سایه ء بیدستی ،
* در گرمای پختگی ، کباب می شود
*
*گلهای آویخته
* **در گلدان حجب و حیا
* **گاهی
*** از بیدلان ِ غوغاگر
* در سایه مانده ، بی آفتاب می شود
*
*عطر خستگی
*در رویش ِ سیب زنخدانش
*نشسته بر نَفَسش
* با اشک ِ بی تابی اش
******* گلاب می شود
*
* دستپاچه ، پاهایش
* چه زیباست ، ریتم ِ تحرّکش
* *برجستیگهای
لرزان ِ اندامش
**** *دو لیموی " میناب" می شود
*
*با حسّاسیت
** شوق ِ نگاه تمامت خواه
* در چشمان ِ رَه زده اش
* *****جادوی خواب می شود
*
*هرگاه
* دل ناباور از غرور زخمی و بیمارش
* ***بهانه ها دارد
* *گذشت وعده
* *****کی کامیاب می شود
*
*گفت پیری :
* در گذرگاه ِ رندی ِ پایانی
* ***چشمی افتاد در محبس ِ
* نگاههای شیطانی
* لاجرم ؛
* ***پا به پا ، بردش هوس
* تا لحظه ئ پشیمانی
* ****گریه آمد تا بشوید چشمان را
* از گناه ِ پنهانی
*تیغ وجدان برید و بست
*
* دلفریبی های نادانی
* گفت :
* دریغ ! در پهنه ء گردش فلک ،
*آیا میدانی گل ِ انصاف
*** در دست ِ دیده های پاکی نایاب می شود؟!