۱۳۸۸ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

دیده ء بدمست

دیده ء بدمست
*
*دوش در میکده با ساقی آشفته و مست، باده گساری کردم
*دیده *بیدار بماند ، تا *نکند وسوسه در باده پرستی بندم
*خواب آمد بنشست بر سر مژگان، ز ِ بیداری نیم بند نهان
*خوشتراز دید هء بد مست ندیدم گر به هوشیاری وُرا آزردم
*
*آرزو از در ِ کنجکاوی به کوی همه ء غمزدگان* پای نهاد
*طبل خوشبختی به آواز بشد ، طشت ِ بدبختی ز بامش افتاد
*در ِ هر اهل ِ نیاز کوفت در آن غمکده* و بارگه ِ *بیخبران
*همه آواز شنودند، بگفتند که بود، من نبودم کسی در نگشاد
*
*مهربان آمد *و از بی همدلی ها *بگفت
*گل ِ یکرنگی شنودی ز بیرنگی *شگفت ؟
*دل ِ بی مهر* فسرده ست و هیچگاه نتوان
*عاشقانه شگفت و در سینه همدردی نهفت
*
*دیده هرگاه* در ِ خاطره را *بگشاید
*اگر از هرزرَوی بگذرد ومحبتی فرماید
*بیگانه شود اگر، در خانه* کبر بنشیند
*بی دیده کجا ، یاد روی* دوست برآید
*
*آزرده مشو، همه گاه زندگی بی تاب است
*بی ناله ء مَد، دریا* چون* مرداب است
*شاد *باش و ولی ،* غصِّه از دست بدار
*بی شادی ودرد*، خانه ات *در آب است
*
*گل ِ خنده را اگر*، *از لبان* برداریم
*زآن زیبایی* برفت چه* برو* بگذاریم
*خنده برلبان، چوروشنی برتاریکی ست
*گر روشنی برفت در تیره گی اندوهباریم
*
*آنانکه به انباشتگی ِ مکنت خویش می نازند
دانند از بهر ِکسان، میدان ِ ستیز می سازند؟
*آغازحسرت *بوَد و* به گاه ِ رفتن * ندامت
*در آخرین نفس ،* با حسرت و درد *دمسازند
*
*شعله ء بد بینی گرفت ، رابطه ء من و یارم را
*یکجا بسوخت ، حرمت ِ بیقراری و دیدارم را
*دانستم از*طفره رفتنش*،*اهل *ِدیدار نبود
*از چه ندید روی دژم و دیده ء *خونبارم* را؟
*
*بی باغ* و بهار*، *دل ،*غنچه ء اشتیاق ندارد
*ز*آسمان* بی دلی هر جا ، *بارش *تبدار*بارد
*گوید *برو از دل برون ،خانه به *مشتاقی* سپار
*بر هَوی سجده کند بوالهوسی* مُهر ِهوس بگذارد.