۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه

اهل دلایل نیستی !

اهل دلایل نیستی

ای آشنای سنگدل ، از محو وجود من ، یک دم تو غافل نیستی
******با حربهء کلام تو، دل می کُشد دلهرهء لقای تو، داني كه نيكدل نیستی


کِلکِ شنود شکسته ای ، برپا کرده یی حیله را، زبان راز بسته ای
*********تشویش ها مانده بجا، برهم زدی رابطه را، گر در مقابل نیستی


گفتی پریشان گشته ای، مشتاق هستی بیگناه، چشم هوس را شسته ای
*****جانا! اگر وارسته ای ، راه حقیقت جسته ای، این را تو شامل نیستی


عمری دلآزار بوده ای، دلهای عشّاق سوخته ای، روز حساب است بیا
*******شوری تو را مانده بجا ، بر آشتی هدیه نما، گرچه تو مایل نیستی


در روزگار بی ریا شایسته بودی بی خطا، سر زنده بودی و رها
*****افتاده ای اکنون چرا در ظلمت ِ خودخواهی ها، گویند که عاقل نیستی


چشم حرامی پاک کن ، افتاده ای را شاد کن ، روز بِِهی آغاز کن
******نجام پذیرد نیک و بد، در چرخش اسرارها، پیداست که کاهِل نیستی


زین همه ء نفرین و آه ! ، دانی چرا در پشت سَر داری ز ما ؟
****شمشیر ز پشت بسته ای، حقّ ِکسان را کشته ای،چون درتعادل نیستی


گفتم : برو اندیشه کن ، گر عاشقی ، در کار عشق ِ بینوا حوصله کن
****پای هوس را پِی کن ، فکری به حال دل کن ، دل گفت : تو قابل نیستی


شرمنده ام از خویشتن ، با تو گل مهرم شکفت در بامداد ِ زیستن
******فریفت مرا احساس کور، با تو سخن آغاز شد ، دیدم که همدل نیستی


از روزهای گفتنی ، زمان چو سیلابی گذشت ، در پایگاه ِ دیدنی
**********هنگامه ء دیدارها بیدل فراز آمدی، دل گفت : که حامل نیستی


بیهوده جاری اشک و آه ، می شد ز هجران گفتگو، در پیله ء بدرودها
*********آوخ ! ز انسانی تُرا چیزی ندیدم جزء ریا ، حقّا که کامل نیستی


ما می رویم افسرده دل، در بارگاه شِکوه ها ، شاید بر اُفتی در خجل
****زین رَه مدارا پیشه ساز، چون گفته ای: افتاد ه ای، اهل ِ دلایل نیستی !



۷ نظر:

ناشناس گفت...

هيچكس اهل دلايل نيست
حتي شعرتان..!

ناشناس گفت...

آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا ؟
بي وفا، بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا ؟

نوشدارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي
سنگدل اين زودتر مي خواستي حالا چرا ؟

عمر ما ار مهلت امروز و فرداي تو نيست
من كه يك امروز مهمان توام فردا چرا ؟

نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان نازكن با ما چرا ؟

وه كه با اين عمر هاي كوته بي اعتبار
اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چرا ؟
آسمان چون جمع مشتاقان ، پريشان مي كند
درشگفتم من نمي پاشد ز هم دنيا چرا ؟

شهريارا بي حبيب خود نمي كردي سفر
راه عشق است اين يكي بي مونس و تنها چرا ؟

بي مونس و تنها چرا ؟
تنها چرا ؟ حالا چرا
شهریار
================
شعر شما مرا به یا شعر شهریار انداخت.
محتوای شعر شما هم سخن یار است و پیچش های مو و اشارت های ابرو...
بعضی از مصرع ها بسیار زیباو آهنگین و لطیف سروده شده است . مصرع دوم قافیه آن با واژه "قاتل" ختم شده که ضربه ای نابهنگام به ظرافت شعر وارد می کند. دلم می خواست می شد قافیه دیگری گذاشت تا یکدستی شعر حفظ میشد. اما فی البداهی چیزی یادم نیامد که به عنوان جایگزینی پیشنهاد کنم.
شاد و موفق باشید.
Fridoun

www.parastu.persianblog.ir

ناشناس گفت...

با عشق جاری شد اشک و آه /

می شد ز هجران گفتگو، در پیله بدرودها/

یارا ! هر دم انسان دیدم ترا /

چیزی ندیدم جزء صفا ،/

حقّا که کامل هستی/

******


درود بر رحیمی گرامی
بسار زیبا و دلنشین سرودی
گلایه یی مدام نهفته در حس عشق و زندگی
که با اسف در وی ندیدی و با این همه سوز بخشیدی اش

زنده باشی و مانا در جهان اصل


arjmandi-1324@yahoo.com

ناشناس گفت...

ناشناس گفت...

با عشق جاری شد اشک و آه /

می شد ز هجران گفتگو، در پیله بدرودها/

یارا ! هر دم انسان دیدم ترا /

چیزی ندیدم جزء صفا ،/

حقّا که کامل هستی/

******


درود بر رحیمی گرامی
بسار زیبا و دلنشین سرودی
گلایه یی مدام نهفته در حس عشق و زندگی
که با اسف در وی ندیدی و با این همه سوز بخشیدی اش

زنده باشی و مانا در جهان اصل

arjmandi-1324@yahoo.com

پــروانه گفت...

«انجام پذیرد نیک و بد، در چرخش اسرارها»

این جمله ارزشمند را چه زیبا بیان نمودید.

شعر بسیار قشنگی است.

تندرست باشید

پروانه اسماعیل زاده

ناشناس گفت...

آقا دمت گرم
خیلی با حال بود

ناشناس گفت...

سلام
ممنون از محبت همیشگی شما و ممنون از نظر لطفتون
برقرار باشید
یاعلی