۱۳۸۷ مهر ۱۸, پنجشنبه

نسيم صبحگاهي


*نسيم صبحگاهي
*
* زمزمه يي آغاز گشت،
*نسيم صبحگاهي وزيد
*عطر گل ياس بانسيم يار شد،
*****سوي پنجره هاي تهيدستي دويد.

*
*عشق از بي مهري
*گيسو افشان كرد
*هراسان از خانه هرزه ناك دل
*بيرون شد.
*آرزوي تهيدست
*بيقرار گشت
****به باغ ِ دربسته ء اميد كوچيد .

*
*نسيم صبحگاهي، از تقسيم خوشبختي
*خبر آورد از وراي درياها
*از شهر يكرنگي
******روي ابري مخملين و سپيد .

*
*عطر گل ياس
*در پي آرزو روان گشت
*در باغ اميد را وا كرد
*عشق،
*متنفر از بي مهري
*رهي دراز طي كرده
****به ديدار يكرنگي رسيد .

*
*عشق - آرزو - اميد
*عطر گل ياس
*نسيم صبحگاهي
*با نوميدي به صف
*استمرار پيوستند

*بهر تقسيم خوشبختي
***آن بالا روي ابري مخملين و سپيد .

*
*ناگه آواي هاتفي
*از دورار دور،
*رسيد به پنجره هاي تهيدستي
*"هان !
*آنرا كه نيست در هيئت بي نيازي
****كي به خوشبختي بست اميد" .

*
*جواب داد چنين فاخته يي غمگين :
*خوشبختي نه از بي نيازي ست
*و
*نه تقسيم كردني ست
***اين امري ست بعيد .

*
*خوشبخت آن كسي ست
*كه هماهنگ است با خود و با نفس خويش
*چنين مي خواند
****از شاخه يي به شاخي مي پريد.

*
*مي خواند چنين:
*عشق عزيز
*اگر مي جست
*همجنس پرواز خويش را
*شِكو ه نمي كرد
*از بي مهري و زلف آشفته نمي گشت
****پيراهن نمي دريد .

*
*گر سعادت
*قسمت مي شود
*روي ابرهاي مخملگون و سپيد
*اين امري محال ست و باورنكردني .
*چيزي بجوئيد
*كز نظرها
***نباشد نا پديد .

*
*از اين پيام عطر گل ياس
*شامه ها را نواخت
*سر فرو آورد
*آن مجنون ِ شهير
****درخت بيد.

*
*حقّ ِ محقّ
*از تناقضات زمانه متعجّب
*به نامرادي نفرين داد
***بر سپيد گريست و غُريد.

*
*بيقراري در پي آرامش دويد
*و
*دلهاي هرزه ناك
****نادم از كردار پليد.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

ايول اقاي رحيمي.
في البدايه بود و يا روايت در ذهن مانده...؟

عالي بود.

ناشناس گفت...

salam o tazim be in hame shoooretan ostad

ناشناس گفت...

گر سعادت
قسمت مي شود
روي ابرهاي مخملگون و سپيد
اين امري محال ست و باورنكردني .
چيزي بجوئيد
كز نظرها
نباشد نا پديد .


سلام رسول جان . حالت چگونه داستان درون مي گويد و خاطراتت چقدر پر صلابت...؟

اين روزها هر چا را كه مي جويم زنظر ناپديد است و نهان زين جهان لامتنهاي....

نمي دانم قصه چيست و چرخش كدامين سوي روان؟. مدتي است از دياز جبريم نقل مكان كرده ام و دسترسي به نت دشاور.مرا عفم كن قديمي يار.

مي ايم هميشه بيدار مي شوم و اميدوار زين همه عشق و شور ناصور كلامت.

زود به زود خواهم امد.

ناشناس گفت...

سلام دوست من. افتخار اشناي با شما بزرگوار هميشه برايم جاي بسي مباهات بود ه است. جناب رحيمي : كارهايتان و درون مايه هاي متني سروده تان به اعتقاد اين حقير ; چندان باز و فرياد گونه نيست. شلاق بيشتري به سوز و پند روايات بزنيد...احساس مي كنم در همه اشعارتات اعتدالي همسو و مدام در تكرار و جريان است . ( البته حضرت عالي صلاح بر اين روند و منوال مي دهيد شايد.. ). با اين حال لذت مي برم از پرسه ء فراگيري ام در اينجا. همييشه مي خوانم اين جارا . و حضور پر مهر اما سكوت گونه تان غنيمت ست مضاعف و مرا دلگرم به نوشتن و حماين عزياني چون شما مي كند.
با تشكر از شما . تلمذ مي جويم و دعا به سلامتي دوستان اديبي چون شما كار و وظيفه نهادينه افراد كوچكي چون ماست.

نوشا خلعتبري : دبير انجمن شعر يزد

در پنا خداوند رحيم و احسان .

ناشناس گفت...

سلام استاد
كجاست شور و سرودن در اين سرا؟.