۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

با کاروان ِ خاطر ِ مغشوش

*با کاروان خاطر ِ مغشوش











*ب *

*نمی دانم ،
****چه شبی ست امشب
*کاین سرم،
*پیچیده در غوغاست
*در گلویم اخمی خشکیده،
****غرّشی
*در گذار ِ نای پیداست.
*
*دیده ام،
****ردای غبار پوشیده
*نشسته در نقطه ء کور
*آماده ،
***در رکاب ِ
**لحظه های بی فرداست.

*
*و
* گامهای بی طاقت،

**از نگاههای سنگین
**در شلوغی شهر سلوک
******وامانده و بی پاست
**
**اندرونم
**چو آشیان ِ
** پرستوهای سفر کرده

***دَرو عطر و بویی هست
**ولی
*بسان قصه ء " لیلی و مجنون "
****بی لیلاست.
*
*و گاه
*آوای هجران کشیده یی،
****بی رخصت،
***چو زخمه ء سازی
*در آتشگاه ِ ایده ام
***به پابوسی ِ
****شنود می آید

* و رَه آوردی
****از همیان ِ راویان ِ ،
*ناخفته در صحرا ،
*در حجره ء یادواره ها ،
*از کاروانسرای وفاست .
*و
*درلحظه های غوغاگر
***درعادت رفته
*دگر نیست...نواخوانی
*تا
***آواز رَحیل بگرداند،
*از غروب سراچه ء متروک
***در کوی ناهنجار
*تا
*تکیه ء ناگفتنی ها،
***آنجا که
*در سوگ ِ سوخته ها،
**شام غریبانه یی
*پا برجاست
*و
*لیک !
*امشب نمی دانم،
*با این همه سنگینی،
*از بار غوغاها،
***با کاروان خاطر ِ مغشوش،
*می توان
** رَحل ِاقامت افکند،
*بر دروازه ء سپیده،
*در شهر آرامش ،
*که بَری
***از غرور ِ رنگین
*و
*وارسته از غوغاست.
**
*
ر- رحیمی
* 25 اردییهشت 1377

۳ نظر:

Fridoun گفت...

It's a wonderful poem

رسولی گفت...

بسیار عالی و پخته
خسته نباشید جناب ارجمند...

پروانه اسماعیل زاده گفت...

...
اندرونم
چو آشیان ِ
پرستوهای سفر کرده
دَرو عطر و بویی هست
ولی
...

این شعر سخن فراوان دارد

با درود بر استاد رحیمی