۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

بیگم ای دختر شالیزار

بیگِم ای دختر شالیزار
*
ای دختر مو بور ِ شالیزار
منم
آن مسافر بیگانه ء درس آموز
در مکتب اولین "کال
آن غروب مطبوع تابستان
متن رقصان خوشه های بیقرار
ره بر تو بستم
در باریکه رهی
در حوزه ء شالیزار
یادت هست با پیراهنی
چین چینی و گلدار
با کوزه آبی در دست
راه عبور مسدود
با تلاقی دو نگاه خام
نا گه بشکست کوزه
و محتوایش ریخت
و من
دستپاچه از خطای تحمیق
و تو
با گلخنده یی
در تحفه ء گذشت
با نگاهی عمیق
گفتی :
"با خود مدارا کن
خستگی با پنجه هایم
تبانی کرد
روشنایی ریخت ".
ومن
با بخشایشی
در لطا یف تکرار
و هنوز
ای دختر موبور ِ شالیزار
پرستوی احساس
گهگاه
پر می کشد
به فضای خاطر خواه شالیزار
چون جامانده
آشیان دل
در دیواره ء آن دیدار
وقتی دیدمت
ناخواسته
تصویر سیمای برفی ات
چسبید
بر دیوار خاطرم
و
گامها ، وا ماند
خسته در گذار
و آنگاه
الفبای نگاه ِ ناشی ات
با لذّتی وحشی
از مکتب بی تابی ام گذشت
با شیرینی چون عسل
در سطوح ِ وجودم بیقرار
ونگاه حیا یَت
پَر پَر شد
در پستوی چشمانم
و
عِطر ِ اندامت
ساطع گشت
در تنفّس به تپش افتاده
در حومه رنگ و بوی شالیزار
و
در لوح آشنایی ها
آویخته در تیرک فاصله
پا یا پای
نوشتی
با رسم الّخط ِ نگاه
ای مسافر بیگانه
مشق هر شب من
در بُعد انتظار
و
در لحظه لحظه
فضای شالیهای کال
با پر پروازی ِ نگاه ِ خسته ام
منم
مدام مشتاق دیدار
ومن
با وساطت از رمز سکوت
در دفتر احساست
جا کردم
خاطر خاطرخواه را
با رقص نگاه
آمیخته با الفاظ ناگفته
به رسم یادگار
که
سرمشق هر یادمان ،
: اینست
تا تصویر سیمای برفی ات
مانده لرزان
در دیوار خاطرم
بعد از فاصله های ایام
تا سررسید بعدی ِ دیدار
در هر سال
در هوای عطر آمیز شالیهای کال
در باریکه ره
در متن خوشه های رقصان و بیقرار
با الفبای مکتب دل
ای دختر موبر شالیزار
( مرا یاد ، فراموش تُرا )
به رسم یادمان
در اولین عشق کال
مرا بیادآر، مرا بیادآر
*
رسول رحیمی 15 شهریور 1367

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه


*کبوتران چاهی

*

*در زنجیر خاطره

***پشت پرده ء کمین

*در پی ِ دیده یی وحشی

******دلی بیمار مانده ست

*و

*راغب نفرت

***در میعادگاه ِ حسرت

چو تُهی دستی حقیر

****در دلی بیقرار مانده ست

*

*در تکیه گاهی ناآرام

***پایور التماس

*در اسارت ِ هوس

*با تکبّر خود بین

****یار ِِ غار مانده ست

*و

**بیدلی

**اسیر مال

*وان دگر

**از پیچش خیا ل

**در خلا ء امیا ل

*****گرفتار مانده ست

*و

**انگار زندگی

**چو تفنگی

***گرَ گرفته و پیر

*پر از ساچمه و باروت

*آویخته بر دیوار مانده ست

*و

*در تلخکامی ایّام

**در کلاف ِ دستپاچگی ها

**می چکانَد ماشه را

*اندیشه ء مبادا

**با آنکه

**ایده های مغشوش

*در خودباوری ، بیدار مانده ست

*و

**در سایه سار ِ سادگی

**دستهای تعرّض

***در سرزمین محجوب

**هیکل وسوسه می سازد

*با نماد شیطنت

**شاید

*در نهان

با خویشتن، در پیکار مانده ست

*

*القاب تهی

**در لوحه ء ننگین

**کمین بسته

**در پوشه ء رنگین

**بر تزایُد ِ نانی

*دور از کام گرسنگی ها

**برسیری ِ نیاز، بیزار مانده ست

*و

*رود ِ آبرو خشکیده

**از دست کجی ها

**متکی بر زورق ِ رویی

**ننشسته برآب ِ حیثیت

مدعی ( آبرو ) در مقام ِهنجار مانده ست

*

*در آیینه ء رفتار

**گلبرگ غرور

**بر گیسوان دختر غم

***در قصر ملاحت آشکار مانده ست

*و

**بر قامت ِ خود راضی

*در دیدگاه مَردی

*****نامردی بیشمار مانده ست

*

**وقتی گلبانگ شکّ

**بی حجاب آمد

**تازیانه ء بغض آالود

***از محضر تعزیر

***طلبیده مهلتی

**سلیم واقعیت

**خود جوش

****در محکمه ء انکار مانده ست

*

**در شامگاه غفلت

* توده ء کنجکاوی

*****در معبر خیال

**بر لوح ِ برگی سبز

*انشاء کرد

**با کـِلک ِ دست بسته

****در جریده یی متروک

*

*هان... !

**ساقی هوشیاری

**هر شب

***در میکده ء نیرنگ

**بر بیخبران

*جرعه جرعه

**جام خطر می گردانـد

**نَمُرد آنکه

*در بستر بد مستی هوشیار مانده ست

*و

*عقده ء کهنه از سبوی حقّه

**در پیاله ء رندی

**دست به دست می گشت

**آری !

**باکی نیست !

**توبه بر ما

***در آخر کار مانده ست!

*و

**پیر سرنوشت

**در بازی ِ "اُسطرلاب" می خندید

**حقیقت ، دور از

**دسیسه ها

**دست در یقه ء ریا

**هنوز،

***در دامن روزگار مانده ست

**

**گرچه

**تیر ِ بلا

**بر نای ِ کبوتران چاهی

**در سرزمین محجوب بیگدار مانده ست

۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

با کاروان ِ خاطر ِ مغشوش

*با کاروان خاطر ِ مغشوش











*ب *

*نمی دانم ،
****چه شبی ست امشب
*کاین سرم،
*پیچیده در غوغاست
*در گلویم اخمی خشکیده،
****غرّشی
*در گذار ِ نای پیداست.
*
*دیده ام،
****ردای غبار پوشیده
*نشسته در نقطه ء کور
*آماده ،
***در رکاب ِ
**لحظه های بی فرداست.

*
*و
* گامهای بی طاقت،

**از نگاههای سنگین
**در شلوغی شهر سلوک
******وامانده و بی پاست
**
**اندرونم
**چو آشیان ِ
** پرستوهای سفر کرده

***دَرو عطر و بویی هست
**ولی
*بسان قصه ء " لیلی و مجنون "
****بی لیلاست.
*
*و گاه
*آوای هجران کشیده یی،
****بی رخصت،
***چو زخمه ء سازی
*در آتشگاه ِ ایده ام
***به پابوسی ِ
****شنود می آید

* و رَه آوردی
****از همیان ِ راویان ِ ،
*ناخفته در صحرا ،
*در حجره ء یادواره ها ،
*از کاروانسرای وفاست .
*و
*درلحظه های غوغاگر
***درعادت رفته
*دگر نیست...نواخوانی
*تا
***آواز رَحیل بگرداند،
*از غروب سراچه ء متروک
***در کوی ناهنجار
*تا
*تکیه ء ناگفتنی ها،
***آنجا که
*در سوگ ِ سوخته ها،
**شام غریبانه یی
*پا برجاست
*و
*لیک !
*امشب نمی دانم،
*با این همه سنگینی،
*از بار غوغاها،
***با کاروان خاطر ِ مغشوش،
*می توان
** رَحل ِاقامت افکند،
*بر دروازه ء سپیده،
*در شهر آرامش ،
*که بَری
***از غرور ِ رنگین
*و
*وارسته از غوغاست.
**
*
ر- رحیمی
* 25 اردییهشت 1377

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

در سراب ِ پندار


*در سراب ِ پندار
*
* گر می توان
**** با قلم بُهتان
* رشته ء حمایت را
* **در مَحاق اتهام
* **گسست
*
* و عبور خواهش را
* **در گذار اجابت
* بست
*
* و چشمه ء سیراب را
* **در عطش لبها
* خشکاند
*
* و ندای هوشیاری را
* از پژواک ِ طاق
* **تا اعماق ِ بیهوشی
* کشاند
***
* و پری غمگین و اندوهبار
*از تیرگی را
* **در بطن ِ هیجان
* از جشن روشنایی
* نشاند
*
* و
* شاید بتوان
* *چشم و دلی را
** بست
**
* و
* با پُتک اندیشه
* *گام تفکّری را
*خَست
*
* امّا
* چگونه می توان
** **سیمای حقیقت
** در چشم انداز ِ بودن را
*** در سراب پندار
* *از نبودن
* شُست ،
* با تبهکاری ِ دست

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

پیله ء عقل

*

پیله ء عقل

*

در سرای روابط ِ ویترینی

ودر محتاجکده ء

مهر و یکرنگی

رفاقت با زبانبازی

یکدلی با ریاکاری

مدام

چشم ِ تری دارند

*

که محتسب

در خود بینی

مفهوم صداقت را

چنان ،

برلوح واژه ها حک کرده ست

که در دنیای صافی ها

ذی قیمت،

درعمق خاک ِ کراهت

مدفون ست

و بی مقدار

در نُطع ِ خودستایی ها

*تکاپوی برتری دارد

*

چنانکه

"خَسُ و خاشاک"

از سَبُک وزنی

در موج آب می غلتد

و دُردانه

با اوج ارزشها

به پای آب می خوابد

*

واینک

برآن چشمی

که دید ِ سَرسَری دارد

وهر

رویکرد قابل را

پرداخت وابسته می داند

و مَطلَع ِ منوّر را

که بر آیینه ء خِرَد می تابد

در " پیله ء " عقل می سنجد

اندیشه باید کرد.

چرا ؟

چشم عقل ، گهگاه

در ننوی خیال می خوابد

و

در محراب ِ صافی ها

اصحاب پاکی ها

به تقدیس ِ دل

معتکف گشته اند

و

هموندان ِ طمعکاری

در کمین گاه ِ تغافل

ره بربسته اند

*

و شاید

در معبر ِ ارزشها

اگر

گردونه ء لیاقتها

در تقاطع انحراف افتاد

همزاد طمعکاری

بیدار خواهد ماند

تا

تخم ِ شرافت را

در مزرعه ء

بی هویّتی پاشد

و

ذات ِ انسانی

در جواره ِ بدنامی

در کوی ناکامی

فرو افـتد

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

آویخته بر فریاد


* آویخته بر فریاد

*می گفت :

*شبی سالک ِ رهنورد

**از اندیشه ء آزاد،

****در پیچ و خم نایی،

*آویخته بر فریا د.

*

*اگر امروز،

***در نَفس تاریکی ست،

*یخ تاریکی را بشکن.

*

*تنفّس ِ دریایی

*به روزنه اهداء کن.

*

*عرصه ء زیرکی پرواز را

*به چشم انداز ِ مرغ حقّ

*بسپار.

*

*مگو هیچگاه؛

*اگر امروز برفت

****نباشدش فردایی .

*

*زیرا،

**فردا پر از

*لحظه – لحظه از شیرینی ست.

*

*دورنماها پر از

***یکرنگی ست.

*

*گر عطر دلاویز

****از مدارا طلبی،

**گُل مدارا را

****در باغچه ء شنود،

*از دلآزار بِکار.

*

*تارو پود ِ عنکبوتی را

***از دریچه ء َفلَق بردار.

*

*رنگین کمان غرور را

**درچشم ِخاطره

**از افق به یادگار بگذار.

*

*گلدان همنوایی را

**که آویخته ست

****برستون ِِ اراده ها،

*عطر پایندگی خواهد داد.

*

*ابر نومیدی

*از دلها را

**با تولّا از مَدَد

**در حاشیه ء محک نما

*" آزاد".

*

*تا با سرود ِ بودن

**دست در دستت گذارد

*" خورشید " .

*

*آنگاه

*مالامال از گرمایی ،

***پنجره ء نتیجه را

**بُگشای.

*

*تا

*تماشایی شود

**تولّد ِ بودن تو،

**از باور ِ

*" فردایی" .


۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

بی تقّلا

*بی تقّلا

*در سرای ناتوانی ِعمل ، دست ِ محنت* پینه بست

*آه ِ تضعیف رعد* تاوان گشت ، بر فرصت نشست

*

*چشم ِ *لحظه* در*فراغ *خواستن* بیدار* گشت

*آبرو فریاد* بر آورد ،* پشت*بی مهری* شکست

*

*بینوا راه ِ فراز دستی گرفت،*وانگهی* در کار شد

*رشتهء* بیدستی امروز را در وصل ِ فرداها گسست

*

*جشن ِ گریه *راست* شد ، بر* شادمانی* طعنه زد

*بر سِرشک ست* تندرستی نِی به* خنده برده دست

*

*درجوابش رفت *خنده ، این* حدیث خودزنی* ست

*کی* بدیدی عاقلی* جان* و دلش* بر گریه* بست

*

*شهر دل خلوتگه*مهراست*، یقین* بی عشق مُرد

*زنده گشت باعشق،ولی بی عشق وُرا تنهایی خست

*

*روزگار هیچگاه* به* خاموشی* فراز دستی نیافت

*آنکه* در خوابِ کسان کوشد ، نگویند* ناز ِ شست

*

*بوی غم آنگه فراهم شد که بر کوی رهایی ها نرفت

*بی تقلّا ، در بلا* افتاد *کسی ، زان هیچگاه* نرست.



۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه




*تصویری با قیچی دالبُری
*
* چرا آن سَبو بشکست
* تشنگی در دل ِ سیراب ماند
*چگونه حریم ِ یکدلی تَر شد
*فضای گفتگو از تعامل پِی شد
*از نسیم ِ همدلی
*حزن ِ پریشان گشته یی آمد
**بهوش ای رهگذار !
*خزان آمد
* گلبرگ ِ نوگلان
* با قطره اشکی سرد
* فرو ریخت زیر پای خوف
* تراکم یکصدا
* بذر ِ توان پاشید
*و
* من ایستاده
*در صحنه ء حزن ِ پریشانم
* و
*آنگاه
* تشنگی با مشت دوید
* در کوی باران ِ توان خواهی
* کوزه ءاستمالت
*ترک برداشت
*از سنگ نادانی
*که خود غافل دویده
*در چهارراه ِ پوچی
*قضا
*از امر و نهی خندید
* چرا بلور اعتماد
* بشکست ؟
* * کجا - کی لفظ ِ مفهوم می خورد سیلی ؟
* *و
** آیا روزی کج فهمی
**در کوی عقلانی
** خواهد دید
** کین جولان بازی نیست
** و من حربه یی
* *از فعل ِ نادانم !



تصویری با قیچی دالبُری
*
* چرا آن سَبو بشکست
* تشنگی در دل ِ سیراب ماند
*چگونه حریم ِ یکدلی تَر شد
*فضای گفتگو از تعامل پِی شد
*از نسیم ِ همدلی
*حزن ِ پریشان گشته یی آمد
**بهوش ای رهگذار !
*خزان آمد
* گلبرگ ِ نوگلان
* با قطره اشکی سرد
* فرو ریخت زیر پای خوف
* تراکم یکصدا
* بذر ِ توان پاشید
*و
* من ایستاده
*در صحنه ء حزن ِ پریشانم
* و
*آنگاه
* تشنگی با مشت دوید
* در کوی باران ِ توان خواهی
* کوزه ءاستمالت
*ترک برداشت
*از سنگ نادانی
*که خود غافل دویده
*در چهارراه ِ پوچی
*قضا
*از امر و نهی خندید
* چرا بلور اعتماد
* بشکست ؟
* * کجا - کی لفظ ِ مفهوم می خورد سیلی ؟
* *و
** آیا روزی کج فهمی
**در کوی عقلانی
** خواهد دید
** کین جولان بازی نیست
** و من حربه یی
* *از فعل ِ نادانم !