آنگاه *بي *چشم *تفهيم ، *مختومه* گردد *مدارك *فرياد، در غيبت فرياد
فضاي كذب آميز پر كرده ،* ابر *سياه ِ* بد* گماني *را* تا* مرز* تنهايي
تنفس از نفس*، بيداد ديده ، *فرو ريخته ست *ديوار ناي* در تكيه ء* آزاد
مرغ آشنايي آشيان كرده *، *در قلّه ء* رابطه ها* در مسير* نفي* تنهايي
جغد *تنهايي* سر مي دهد ،* آواي تخريب را ، *جا كرده *در خانه ء* بيداد
دست تملّق با* طبع *رنگينش،*نشسته در سايه ء* تمجيد تا نشيب رسوايي
مريد *حقّاني *دخيل* بسته ست*، *بر تكيه گاه آرزوها *، *تا* لحظه ميعاد
حُسن سلوك*، *بار رهروان طريقت در صحنه هاي فريضه ء دهر مي چرخد
جنبش مروّت*، *بسط مي دهد* دلگرمي نيكدلي را*،* تا حوزه ء خاطر و ياد
زمانه ء *سنگدل، مي شكند عصاي پايمردي را، با رمز تقلّب و نبوغ شرارت
اگر كرامت انساني* مدد ي* داشت* ،* كجا زمانه به سَرتاج وحشت مي نهاد
خورشيد كه* نكند *دريغ خوشه هاي نور را به خيل خلايق در پهنه ء استمرار
مي دمد در بُن* شاخه هاي خيال* غنچه ء شكيب* را در هر آباد و خراب آباد
( گويند* خراب* كند طبيعت* خانه يي *را *كه* پايه هايش در لبِ آب ست )
گويم آن را كه با د بر غبغب و سوار بر غرور ست ، مي شود خانه اش بر باد
اقتضاي زندگي نيست،هيچگاه به كام و عمر ِ خواهشگر نباشد هميشه ايستايي
كجا شدند* در سيماي* دَهر ِ *گردان*، *تاجداران ، *خسرو نوشيروان و قباد
نيروي به عاريت *نشسته *مدام در لرزش *پندار*با *چشم *تباهي *مي گريد
آنجا *كه قدرت*نامطبوع فكنده*به جان ، *ضعف *و *تباهي* تا ريشه و بنياد
خداي را*، تقرّب * انساني ، در نهاد نيكوي و صداقت* نفس و مهرورزي ست
چه*مي شود دوستدار تو باشم هميشه* ، *من ِ*مُضطَر*،* مريد* و *تو* مراد
كنون* حلاوت** تعّهد *در *ميان ست *و *نشسته ام* به**محك* و *امتحان
نگردم* هيچگاه* گمراه* در *طريقت* قلندري*،* تا *به يُمن* تو باشم، دلشاد .