۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه



زنجـیر بی تابی

*

*سرم از بیدستی

****سنگین و مغشوش ست.

*نگاه خسته ام

****در دشت ِ دستانم

*احاطه گشته از

* زنجیر بی تا بی ست.

*و

*من در اندرون بزم ِ غوغا ها

*پی ِ مَعبری

***از همدستی می گردم.

*اگر این پای لرزانم

***که در بستر ِ تعّهد ها

*بُود همپایم

****مرا در کوی خواستن ها

*نخواهد برد

****باکی نیست !

*گر چه از پای و همپایم

****عدو گوید ؛

******دلسردم...!

۲ نظر:

ehsan گفت...

droud bar mr rahimi
che dideye bad masti!
khaste nabashid

احسان ارجمندی گفت...

امید پرپر شده
در خطای دیده های تو
از بهانه های بچّه دلی ،
مایه ء اضطراب می شود

سلامی گرم و دور به عزیزم.
بهانه های بچه دلی بس و بزرگ و طولانیست آنگه که در این مسیر پر خروش میانسالی
لحظه به لحظه گزیده خو تر و بهانه گیر تر می شویم . سطر آخرین این پست هم عالمی دارد...می دانی که چه می گویم!

نا خسته و سبز باشی