۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

شـِکوه

شِکوه

* تو که از وجهه ام ، مدام سیرت و ضمیر ِ من خوانی
* **********ز چه خندیدی و گفتی ؛ حکایت ِ سکوت من نمی دانی
*
* شماتت و طعنه زنی از حوصله من بیرون است
* ************برو! ز دیده ء رنگینت، ریا به ترفند
، می دََوَد آنی
*
* در کوی همنشینی
، صفایت باور نمی شود اینک
* **************در خانه ء خصلتت مهری نیست ، بجز پریشانی
*
* نوای یاری ز کسان شنوی
، لاجِـَرم در توان ِ مرزبندی
**************عطوفت باخته یی، راهت نیست
، در نفس ِ انسانی
*
* در گوشه یی از تحمّل زندگی ات
نگشته یی آزاد
* **************به هیئت ِ لاف ، صِدق می بافی به کِید ِ شیطانی
*
* آنروز که فتادی در طریقت ِ جیره خواری مذلّت
**************** راهت همه
، بَندی گشت، بسان ِ ناامید زندانی
*
* یاری
، تُـرا ز دستگیری مضاعف به مقامی بنشاند
* *************خود تعهّد گسستی و گفتی ؛ چه عهد و چه پـیمانی
*
* در غرفه ء غلامی بنشستی ، در حریم ِ زشت خویی ها
* **************کرامتها دریدی ز کین، در کنش و مَنش سخنرانی
*
* در مجلس اُنس نشینی، نیستی بجز مجیز گوی ِ حقیر
************** شرمندگی تُراست ، آلوده یی به ددمنشی
- حیوانی
*
* عنان ِ فلاکت به جُوی- به خصم، در معرکه یی دادی
* **************درپی ِ بذهکاری، به توبه نشستی به یُمن ِ نادانی
*
* به روز نیاز، واسطه ها گسیل دادی در خِطـّه رِندی
* **************کنون، مَرکبت زِ پُل گذشت، به کید ِ خود، خندانی؟
*
* دنیا به تمامی ، حدیث ملامت بُوَد ز بدکاری ها
******************رَه ِ گریز نَبوَد تُرا، در پی بَزِه ، هیچ دورانی
*
* ما به لبخند ِعزیزی مستیم، اینست حکایت مستی ما
*************** *دشمن ز ما چه می خواهد ، بجز خُسران ِ نفسانی
*
* برو! ز کانون ِ رفاقت برون، تو اهل ِ آن نیستی
* **************به ظاهر گُهر می بافی، در اَندر، به حیلت ِ گرگانی
*
* آنگاه که تهی ست مجمع اُنست ز هرزه گویی ها
* **************به عادت ِ مَعهود در بَزله، مُستَمِع به تمسخر خوانی
*
* در جمع ادب پروران، سخن از شعر و ادب می گویی
* ************بی نشان از شعور ، زیره به هدیه بَری، به نزد ِ کرمانی
*
* یادت فِـتـَد در روز دیداری، چنین با دلهره می گفتی ؛
* **************وامانده یی از پرسش یاری، در شهر ِابری وبارانی
*
* به شِکوه تُرا بنام چه بنامم، به سوگند، یقین نمی دانم
* ***************دیوی و آدمی ، نه ! به شکیل و ظاهری، انسانی
*
* کنون با زیور ِ قدرت ، در مصدری، میرزا و خانی
* ************ولی بدیدهء شریف و ضعیف، حقیری، بر تخت ِ اعیانی
*
* غمم فزون شد از حکایت طـَبع ِ شَرَر بارت، حالیا !
* ********** ** *ز خِیل یاران، تهی گشت یکی ، چو تیله ء گـَردَکانی
*
* کنون می گریزم - می روم از حیطه ء دوستی ات بیرون
* ***********خود با تجاهل میگفتی ؛ باید رفت روزی به مرز ِ پایانی .

۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

کنون می گریزم - می روم از حیطه ء دوستی ات بیرون

خود با تجاهل میگفتی ؛ باید رفت روزی به مرز ِ پایانی .
:

با سلام به شما گرامی
همین است که در کلمات و بند پایانی این روایت بلند بیان نمودیدو تصویری تلخ و حقیقت وار در این جهان لامتنهای و کرم خورده از پلشتی های ریز و درشت و بد بو براستی که...


موفق باشید و سرافراز

حمید . م

hamid-moheb45@yahoo.de

ناشناس گفت...

hi.thankssssssss

ناشناس گفت...

salam agha rasoul mohtaram.
khoday ra chand bare sepas; ke mohebbat o manesh shoma ra dad zaat ashaartan mibinam ; fyzi azim ; garmaye aftab o drakhhandg ash
misozanad har ashegh ; adabiat ra.

در گوشه یی از تحمّل زندگی ات نگشته یی آزاد

به هیئت ِ لاف ، صِدق می بافی به کِید ِ شیطانی

hamishe hamin div o ezterab bashari ; ra mibinam k asi am mikonad..
motevajh hastik ke.../,link gozashtna dar comment dani; gahan doshvar ast. hal ke hozor va davat dar ziafat; bozog shoma ra be jan o sedgh paziroftim ; jaye basi khoshbakhti door az malal ast. be doori malali ke ; in ashaar ; anha ra zare zare az man daf mikonad.in hame yaas va ... ra. droud bar shoma.
sher zibay bood
be khoda ke majizi bihoode nagoftam !

ghorban shoma va be yade shoma

fariba

ناشناس گفت...

dast marizad shaer. mikhastam bedanm ellat hamsouyi bish az hade shoma ba in sabk sher chist ostad?. lotfan be ekhtesar tozih dahid.

eradatmand

kamal shokri

ناشناس گفت...

سلام گلابستان به روز است


www.golabestan.blogfa.com

ناشناس گفت...

سلام
آقای رحیمی !
بازم که شروع کردید . فکری به حال این چشم و کمسوی اش بکنید . نایی در خود ندارد بجز خشکی .

بسیار زیبا بود.خسته نباشید.

زمستان آرام آرام می رود
و بهار بار رقصی آهنگین قدم به ما می گذارد.هر عیدتان مبارک و همیشه تولد در گفتار و اشعارتان فزونی ز مهر و خرد باد

ناشناس گفت...

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم
سرّ حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم

گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش، که ما گوش به احمق نکنیم

حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت، جدل با سخن حق نکنیم

((چند بیت از حافظ بزرگ))

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
___________________________________
درود بر شما جناب رحیمی. با تاخیر آمدم و پوزش می طلبم. معنا گرایی در شعرهایتان کمی بیش از معنایش جامه یی بر تن ندارد و این سلیس گویی در دنیای مدرن ( ان هم در سبک نگاری کهن ) جای بسی تامل و سپاس دارد !

اگر اینگونه باشد که فکر می کنم . : سپاس !


با احترام
نسرين موثقي

ناشناس گفت...

ziba o gogol o amoozande.

kamyab bashid o shaet

ناشناس گفت...

احسنت من المجموع...

ناشناس گفت...

ahgha rasoul khan
khodayi hal kardim

ناشناس گفت...

درود بر رحیمی گرامی ام
شیوه ی روایت و بازی با کلام در حقیقت همان ; شیوه اسوه ه و بازی با حقیایق ملموس روزانه پیر امون ماست .
به باور این روایتت / حقیقت / انصافت / : می گویم : جاوادانه در شعر باشی و زنده در کلام و کمال عشق ; بیش از هر اوان و احوال : زنده در صفا و شور

باورت دارم و رغبت به خواندن و نوشته هایت ; ای دوســــت