اهل دلایل نیستی
ای آشنای سنگدل ، از محو وجود من ، یک دم تو غافل نیستی
******با حربهء کلام تو، دل می کُشد دلهرهء لقای تو، داني كه نيكدل نیستی
کِلکِ شنود شکسته ای ، برپا کرده یی حیله را، زبان راز بسته ای
*********تشویش ها مانده بجا، برهم زدی رابطه را، گر در مقابل نیستی
گفتی پریشان گشته ای، مشتاق هستی بیگناه، چشم هوس را شسته ای
*****جانا! اگر وارسته ای ، راه حقیقت جسته ای، این را تو شامل نیستی
عمری دلآزار بوده ای، دلهای عشّاق سوخته ای، روز حساب است بیا
*******شوری تو را مانده بجا ، بر آشتی هدیه نما، گرچه تو مایل نیستی
در روزگار بی ریا شایسته بودی بی خطا، سر زنده بودی و رها
*****افتاده ای اکنون چرا در ظلمت ِ خودخواهی ها، گویند که عاقل نیستی
چشم حرامی پاک کن ، افتاده ای را شاد کن ، روز بِِهی آغاز کن
******نجام پذیرد نیک و بد، در چرخش اسرارها، پیداست که کاهِل نیستی
زین همه ء نفرین و آه ! ، دانی چرا در پشت سَر داری ز ما ؟
****شمشیر ز پشت بسته ای، حقّ ِکسان را کشته ای،چون درتعادل نیستی
گفتم : برو اندیشه کن ، گر عاشقی ، در کار عشق ِ بینوا حوصله کن
****پای هوس را پِی کن ، فکری به حال دل کن ، دل گفت : تو قابل نیستی
شرمنده ام از خویشتن ، با تو گل مهرم شکفت در بامداد ِ زیستن
******فریفت مرا احساس کور، با تو سخن آغاز شد ، دیدم که همدل نیستی
از روزهای گفتنی ، زمان چو سیلابی گذشت ، در پایگاه ِ دیدنی
**********هنگامه ء دیدارها بیدل فراز آمدی، دل گفت : که حامل نیستی
بیهوده جاری اشک و آه ، می شد ز هجران گفتگو، در پیله ء بدرودها
*********آوخ ! ز انسانی تُرا چیزی ندیدم جزء ریا ، حقّا که کامل نیستی
ما می رویم افسرده دل، در بارگاه شِکوه ها ، شاید بر اُفتی در خجل
****زین رَه مدارا پیشه ساز، چون گفته ای: افتاد ه ای، اهل ِ دلایل نیستی !